رمان عاشقانه مرواریدهای احساس
رمان عاشقانه مروارید های احساس یک رمان زیبا به قلم سید آوید محتشم است.
قسمتی از این رمان عاشقانه << مرواریدهای احساس>>
دانیال دست منو کشید و بلندم کرد. من و حنا وسط و دانیال و امیر دو طرفمون. قدم میزدیم و به پیشنهاد حنا هر کدوم یک شعر می خوندیم. شعری که دانیال خوند هیچ وقت فراموش نمی کنم. یک شعر که بدجور به دلم نشست و شد همدم لحظه های تنهاییم. شعرش بد جور نشست رو قلبم. دستهای گره خوردمون، زمزمه های ریز و شعری که حس کردم فقط برای منه.
باز هم کنار دریا و کف های ساحل
گیسوانت را بیاور شانه پیدا می شود
بغض داری شانه ی مردانه پیدا می شود
امتحان کن ساده و معصوم لبخندی بزن
تا ببینی باز هم دیوانه پیدا میشود
من اسیر عابر این کوچه ی پاییزیم
ورنه هرجایی که آب و دانه پیدا میشود
عصر پاییزی زیباییست لبخندی بزن
یک دو فنجان چای در این خانه پیدا میشو
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 2 میانگین: 4.5]
دیدگاه ها